اگر همواره مانند گذشته بیندیشید، همیشه همان چیزهایی را بدست میآورید که تا بحال کسب کردهاید. (فاینمن)
مرگ تمدّنها زمانی فرا میرسد که به سؤالات جدید پاسخهای کهنه میدهند. (ویل دورانت)
من در این مقاله به شرح و تبیین این نکته خواهم پرداخت که نظریهی مقاصد در روزگار ما از دو جهت نظریه ای ناکارآمد است و لذا راهگشای مسائل و بحرانهای امروز مسلمانان نیست.١- از جهت ارتباطی که با فقه دارد. ٢- اشکالات خود نظریه.
یکی از چالشهای نظریهی مقاصد به جهت ارتباط وثیق و تنگاتنگی است که با فقه دارد. مقاصد از آغاز و تاکنون نیز به منظور تبیین احکام فقهی و بسامان نمودن و داوری دربارهی آنها تدوین شده و گسترش یافته است. پس اصولاً مقاصد نظریه ایست در حوزهی فقه، برای فقه و در خدمت آن که مبانی و چارچوبهای آن را نیز مفروض میگیرد و ناظر به غایات احکام آنست.
اما فقه در دنیای جدید به گونه ای دچار مشکل شده که کارایی و حتی اعتبار خود را از دست داده است تا آنجا که به نظر نمیرسد از دست منجی ای چون مقاصد نیز برای آن کاری ساخته باشد. نظریهی مقاصد در روزگاری که فقه نقش پررنگی در زندگی مسلمانان داشت و نیازهای قانونی آنان تنها بوسیلهی اجتهادات فقهی فقیهان مرتفع میشد میتوانست کارگشا باشد و فقهی را که دچار ظاهرگرایی افراطی شده بود نجات بخشد اما در روزگار کنونی با پیچیده شدن امور و قضایا و رخ نمودن مسائل و مشکلاتی که روز به روز بر تعداد آنها افزوده میشود فقه و تفکر فقهی فاقد توانایی پاسخ دادن به آنها و حل نمودنشان است چرا که جهان جدید، جهان پارادایمها، مدلها، غایات، وسایل، تصورات و مفاهیم متفاوتی با جهان ذهنی فقیهان است. این مسئله شاید به مذاق بسیاری از مسلمانان خوش نیاید و در عالم نظر آن را نپذیرند اما مشاهدهی زندگی عملی آنها نشان دهندهی اینست که مسلمانان در زندگی فردی و اجتماعیشان و همچنین نمایندههای آنها در پارلمانها و سایر مراکز قانونگذاری نیازهای قانونی و حقوقی خود را نه از طریق مراجعه به کتاب و سنت و استنباط حکم از آنها که رسالت فقه است بلکه با بهره بردن از عقل و دانش بشری در شرق و غرب عالم رفع مینمایند.
چالشهایی که فقه با آنها روبروست بخشی بیرونیست و به جهان جدید و ویژگیهای آن بازمیگردد که در بالا به آن اشاره شد. برخی دیگر به ذات فقه مربوط است و قسمی هم متوجه متولیان فقهیعنی فقهاست.
یکی از مهمترین اشکالاتی که به ذات فقه مربوط است اینست که فقه منفعل است. اصولا کار فقه استنباط حکم مسائل، پدیدهها و حوادثی است که روی میدهند. چیزی اتفاق میافتد و فقها دست بکار استنباط حکم آن از کتاب و سنت میشوند. به تعبیر دیگر به دنبال وقوع پدیدهها به صدور حکم میپردازند و این یعنی انفعال در برابر رویدادها و متابعت حوادث. به همین دلیل است کسانی چون دکتر سروش معتقدند فقه توانایی مدیریت زندگی این جهانی و برنامه ریزی برای آن را ندارد. و نیز به همین دلیل است که در جوامع فقه زدهی مسلمان شاهد هیچ گونه ابداع فکری و آفرینش گری مخصوصا در حوزهی علوم انسانی نبودهایم. مقاصد شریعت از این جهت دارای انفعال مضاعف است . وقتی پدیده ای یا مسئله ای روی میدهد فقها حکم آن را کهیکی از احکام پنجگانهی واجب، حرام، مستحب، مکروه و یا مباح است صادر میکنند. طبق نظریهی مقاصد نیز گفته میشود که صدور این حکم شرعی به دلیل حفظ فلان ضرورت یا برآوردن فلان حاجت در شریعت است. مثلا فقیهی فتوا میدهد که معاملات بانکی حرام است و اگر مقصدگرا باشد خواهد گفت صدور این حکم به دلیل رعایت حفظ اموال بندگان میباشد. تمام چیزی که فقه و مقاصد شریعت میگوید تا همین حد است و از آن فراتر نمیرود. هیچ فقیه مقصدگرایی نمیتواند بگوید که جایگزین معاملات بانکی چه میتواند باشد و برای گریز از معضلات ناشی از معاملات ربوی چه باید کرد.
اما آنچه مربوط به فقهاست یکی اینست که فقها فقه را که عمدتاً مربوط به حقوق و مسائلی در حوزهی عبادات و معاملات است به سایر حوزهها نیز گسترش داده اند و به آن نگاه حداکثری دارند. هر چند به نظر میرسد که در همان حوزهی خاص خودش نیز با مسائلی روبروست که نمیتواند پاسخهای قانع کننده ای به آنها بدهد. مسائلی همچون حجاب، ارث، قصاص، اعدام، روزه در شرایط سخت، ازدواج عرفی و ...
دیگر آنکه، فقها به زبان حال و گاه صراحتا فتاوای فقهی را حکم الهی و عمل بدان را موجب پاداش و تخلف از آن را مستوجب عقاب الهی میدانند. حتی در جاهایی که فقه و تفکر فقهی قدرت را در اختیار دارد تخلف از موازین و احکام فقهی نتایج و عواقب تلخی را برای مکلفین و حتی غیر مکلفین در همین دنیا به دنبال دارد. نمونهی آشکار آن در روزگار ما داعش و تفکر داعشی است.
همچنین، فقه در جهان ما گرفتار آفت ناواقع گرایی شده است زیرا فقها برآنند تا مسائل و مشکلات زندگی امروز را نه از روی شناخت واقعیت آنگونه که هست بلکه اغلب با دیدی ایدئولوژیک و از لابه لای نصوص شرعی شناسایی و حل کنند. فقها در برابر جهانی قرار گرفته اند که در نسبت با دنیای قدیم جای مصالح و مفاسدش عوض و مصادیق ارزشها و اهداف شریعت دگرگون شده است. آنها در برابر چنین جهانی به کلی بیگانه اند.
نظریهی مقاصد علاوه بر چالشهایی که به جهت ارتباط با فقه دارد و به برخی از آنها اشاره شد چالشهای دیگری نیز پیش رو دارد که عمدتاً ناشی از نارساییهای خود نظریه هستند.
اینکه شریعت در پی برآوردن اهداف و غایاتیست که مصالح بندگان را در دنیا و آخرت تأمین میکند واضح و مبرهن است و از خدای حکیم نیز قطعا چنین انتظاری میرود. مصالح کلی نیز هم عقلا و هم از راه استقراء از آموزههای کتاب و سنت قابل تشخیص است. تعداد و شمارهی آنها نیز به گمان من چندان اهمیتی ندارد. آنچه دارای اهمیت است و از هر نظریهی خوبی انتظار میرود آن را برآورده کند تبیین مفاهیم نظریه و ارتباط منطقی بین آنها و سپس کارایی آن تئوری در عمل و چگونگی تحقق بخشیدن آن و پایبندی به لوازم و نتایج آن در عمل است.
دو مفهوم بسیار مهم و ضروری در نظریهی مقاصد وجود دارد: یکی دین و دیگری عقل. ما در طول تاریخ اندیشهی اسلامی شاهد بیشترین نزاعها حول این دو مفهوم بودهایم. نزاعی که در دنیای مدرن بسیار عمیقتر و جدیتر نیز شده و لاینحل باقی مانده است. ریشهی این کشمکش به گمان من حداقل به دو چیز برمیگردد: 1- وجود دیدگاهی افراطی در رابطه با رسالت دین و گسترهی آن. 2- وجود تناقض در دستگاه اندیشهی دینی در رابطه با عقل.
نگرش غالب در اندیشهی دینی از آغاز تاکنون و در گفتمان دینی معاصر نیز، مبتنی بر رویکرد حداکثری به دین بوده و گسترهی دین را به تمامی ابعاد زندگی انسانی تسری داده است و آن را محیط بر کلیات و جزئیات هستی انسان و تمامی شئونات او میداند. این دیدگاه آنچنان جامعیت و شمولیتی برای دین قائل است که هیچ چیزی را خارج از قلمرو آن نمیتواند تصور کند. از نظر معتقدین به این دیدگاه پاسخ تمامی سؤالات بشر را از آغاز تا قیامت میتوان در متون و آموزههای دینی یافت و سراغ گمشدههای خود را از آنها گرفت اگرچه زانوبند شتری نیز باشد. دامنهی اختیار انسان و جولان عقل و تجربهی بشری در این بینش بسیار اندک و محدود به قالبها و چارچوبهای بیشمار و سنگینی است که علمای مسلمان از فقها، مفسّران و متکلّمان برای آن تعیین کردهاند.
جدای از محدودیّتهای مذکور، اندیشهی دینی در رابطه با عقل با مشکلی اخلاقی روبروست و آن برخورد دوگانه با عقل است. از یک طرف آن را شریفترین مخلوق خداوند میداند که در انسان به ودیعت گذاشته شده است تا با آن حق را از باطل، درست را از نادرست، راه را از چاه و حسن را از قبح تشخیص و تمییز دهد. همچنین تأکید زیادی بر بکارگیری و استفادهی از آن با تکیه بر آیات و احادیث در کتابهای گذشتگان و معاصران وجود دارد. اما در عمل با عقلی مواجهیم که جز تأیید و اثبات معتقدات و اندیشههای نهادینه شدهی دینی کاری ندارد. عقل اگر در پی اثبات آموزههای دینی باشد تأیید و همان عقل اگر آنها را نفی کند طرد میشود. به عبارت دیگر عقل مقبول اندیشهی دینی و خاصتا فقه نه عقل خودبنیاد و معرفت بخش بلکه عقلی است که شارح و مبیّن اعتقادات و احکام و توجیه گر فتاوای فقیهان و صرفا ابزاری است برای شناخت نقل. اعتبار آن نیز تا ابتدای دروازههای دین است و در درون دین از عقل نقّاد و عقل به عنوان مرجع و منبع خبری نیست. نتیجهی چنین دیدگاهی به جز عقبنشینی عقل در برابر نقل و تعطیلی آن چیزی نیست.
از آنجا که نظریهی مقاصد نیز متعلق به همین گفتمان است و از همین دیدگاه به عقل مینگرد دچار همان تناقضهاست و لذا کارایی لازم برای حل مسائل و مشکلات اندیشهی دینی مخصوصا فقه را ندارد.
اشکال دیگری که به نظریهی مقاصد میتوان گرفت اینست که وقتی گفته میشود تشریع احکام برای برآوردن و تحقق بخشیدن به اهداف و مقاصد شریعت است، آیا این بدان معناست که احکام و دستورات فقهی ارزش ذاتی ندارند و مطلوب بالذات نیستند؟ اگر جواب مثبت باشد پس میتوان گفت وقتی که حکمی توانایی برآوردن هدفی را که حکم برای آن وضع شده است ندارد میتوان و باید از آن دست برداشت و حکم دیگری را جایگزین آن کرد. اما این چیزی نیست که فقها به آسانی به آن تن دهند خاصه در مورد احکام و دستوراتی که نصی صریح در مورد آنها وجود دارد. اما اگر جواب منفی باشد بدان معناست که احکام چه اهداف شریعت را تحقق بخشند و چه تحقق نبخشند باید به آنها پایبند بود و سفت و سخت به آنها چسبید و نباید به هیچ قیمتی از آنها دست کشید و این چیزی است که ظاهرا با مقاصد نظریهی مقاصد در تضاد است.
به عنوان مثال، عدالت مفهومی است که مقاصد شریعت به عنوان هدفی مقطعی یا غایی خواستار تحقق بخشیدن آنست. حال حکمی شرعی همچون حکم ارث را که میگوید: «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيَيْنِ» را در نظر بگیرید که به گمان قاطبهی فقها در جهت تأمین عدالت و حفظ اموال بندگان از طرف شارع وضع شده است. سؤال اینجاست که اگر در زمان و مکانی تقسیم نابرابر ارث میان زن و مرد خلاف عدالت باشد چنانکه به گمان عده ای از عقلا حدّاقل در بعضی جوامع هست، آیا مقصدگرایان حاضرند از ظاهر نص عبور کنند و تن به برابری ارث میان زن و مرد بدهند یا نه؟ به نظر میرسد پاسخ هر چه باشد مشکلاتی را برای آنان بوجود خواهد آورد.
مقاصد علاوه بر اینها با مشکل دیگری نیز روبروست و آن اینکه، معلوم نیست چه کسی و از چه طریقی تشخیص میدهد که فلان حکم شرعی موافق یا مخالف مقاصد شریعت است. به فرض که همهی فقها نظریهی مقاصد را پذیرفتند و خواستار تطبیق آن بر همهی ابعاد و وجوه زندگی انسانی شدند، بسیاری از نزاعهای بین فقهای نواندیش و سنتگرا از همین جا آغاز میشود. فقیهی آزادی را موافق با روح شریعت مییابد و دیگری آن را ره آورد غرب کافر و مخالف با آموزههای دینی میداند. یکی حقوق بشر را بی چون و چرا میپذیرد، دیگری آن را جرح و تعدیل میکند و یک پسوند اسلامی به آن میزند و فقیهی دیگر از بیخ و بن با آن مخالف است. همگی آنها نیز حکم خود را مدلل به اهداف و مقاصد شریعت و برگرفته از کتاب و سنت میدانند.
در اینجا آنچه که بیش از خود آن اهداف اساسی و مشترک اهمّیّت دارد به گمان من دو چیز است: یکی چگونگی تحقّق آن اهداف در عمل است و اینکه شریعت چگونه و از چه طریقی دین، نفس، عقل، نسل و مال آدمیان را حفظ میکند. و دیگری اینکه فقها کتاب و سنت را در کلیت و جزئیاتشان چگونه میفهمند و تئوری فهمی که به آن توسل میجویند کدام است.
نکتهی دیگری که در رابطه با نظریهی مقاصد میتوان به آن اشاره کرد ارتباط آن با پروژهی «اسلامی کردن دانش» است که از سوی برخی اندیشمندان مسلمان در مؤسّسهی جهانی اندیشه اسلامی مطرح شده است. به نظر میرسد بین این دو تئوری نوعی همپوشانی وجود دارد. قائلان به نظریهی مقاصد اخیرا چنین میاندیشند که باید آن را به تمامی حوزههای انسانی از جمله علوم انسانی و تجربی تسرّی دهند. چیزی که میتواند ابزاری باشد برای معتقدان به تئوری اسلامی کردن معرفت یا «اسلامیسازی علوم انسانی». تئوری ای که به گمان من آشکارا مسیر عکس را در پیش گرفته است از این جهت که به جای نقد و خوانش دانشهای اسلامی بر مبنای علوم انسانی و کاربرد روشهای دانشهایی همچون زبانشناسی، جامعه شناسی، تاریخ و ... در پژوهشهای قرآنی، علوم حدیث، کلام، تارخ اسلام و ... سعی دارد با عرضهی تئوریهای علوم انسانی و تجربی به معتقدات دینی به آنها مهر تأیید یا ابطال بزند و تأییدشدهها را با زدن پسوند اسلامی به آنها در عالم فکر حلال کند. پیداست که چنین کوششهایی راه به جایی نخواهد برد.
سخن آخر
از تئوری مقاصد در مقام داوری و نقد فقه گذشتگان، البته به کمک دانشهای نوین امروزی میتوان بهره گرفت اما پرداختن زیاده از حد به مقاصد و تصور کردن آن به عنوان منجی فقه و شریعت چیزی است که انرژی زیادی را از اندیشهی اسلامی معاصر خواهد گرفت. در کنار آن یا به جای آن میتوان به پروژههایی همچون نقد عقلانیت فقهی و مبانی معرفت شناسانهی آن، انتظارات انسان جدید از دین، نسبت و رابطهی دین و عقل و روشنگری در باب مفهوم عقل و حلّ تعارضات اندیشهی دینی دربارهی آن، ارتباط دین و اخلاق، مباحث هرمنوتیک مدرن، تأمل و بازنگری در مفهوم سکولاریزم و سکولاریزم سیاسی به مثابهی آلترناتیوی برای مدلهای حکومت دینی، مقولهی فرهنگ و اولویت توسعهی فرهنگی، حقوق بشر و ... پرداخت که بسیار کارسازتر و راهگشاتر هستند.
منابع:
-مجلهی شهر خدا، شمارهی ١
-نقد بنیادهای فقه و کلام، محمد مجتهد شبستری
-فربهتر از ایدئولوژی، عبدالکریم سروش
-اخلاق دینشناسی، ابوالقاسم فنایی
-از اجتهاد به نقد عقل اسلامی، محمّد ارکون
نظرات